کد مطلب:5526 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

مشق عشق (نهیبی بر دقیقه ها)
كوچه ها از شادی، آرام و قرار نداشتند. نوری نزدیك و نزدیك تر می شد تا از ذرّات وجودش، آن دیار خوشبخت را سیراب سازد. مسافر، نزدیك و نزدیك تر می گشت و صدای پاهایش، نوید زندگی تازه ای داشت. در تار و پود شهرِ اختلاف ها، صدای قرآن نزدیك و نزدیك تر می شد. رسولِ آسمان از راه رسید تا با زمزمه های مقدّس اش، جان های تشنه را با روشنی آب، آشنا سازد. خانه ها بی قرار بودند و پنجره ها گشوده تر از هر بار، افق های دور را می نگریستند. جبرئیل، مقصد زمینی اش تغییر یافته بود؛ این بار، مقصد او مدینةالنبی بود.

این بار شهر، كسی را در بر داشت كه اوج روحش به هفت پشت آسمان می رسید و طنین واژه های سكرآوری كه بر لب زمزمه می كرد، طنین یك عشق مقدس بود؛ عشق مقدسی كه به شهر، روح می بخشید و آن را تا عرش بالا می برد. اگر از آسمان به زمین می نگریستی، سبزی خاكی مقدس را می دیدی كه قداستش را از دستانِ رسالت، هدیه می گرفت. مرد مهاجر، اینك در وطن جدید خویش، به آرمان های والایش می اندیشید. اینك برای او، آغاز صبح است؛ آغاز صبحی روشن، صبحی كه جان او را پیوندی ابدی با وحی آینه ها می داد. صبحی كه فریاد می زد: تاریكی ها به سر رسید و اینك، نوبت افتخار اسلام است و تاریخ، از اكنون نوشته می شود و یثرب، مدینه می شود.

مسافر، نزدیك و نزدیك تر می گردید، صدای تلاوت نور می آید [1] .

17: «حَتَّی اسْتَتَبَّ لَهُ مَا حَاوَلَ فِی أَعْدَائِكَ»

ءتا آن كه خواسته اش را با پیروزی بر كافران دریافت نمود.


[1] اشارات، مقصد جبرئيل، محدثه رضايي، با تصرف.